آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت 22

پست 22 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، چنین می آورم:

حال با طی شدن دورۀ دبستان، زمانی تازه تر برای من فرارسیده بود که برای شرکت در کلاس اول دورۀ راهنمایی به همراه رفیقانم به روستای سورک بروم که در 8 کلیومتری دارابکلا در مجاورت جادۀ بین المللی مشهد-شمال واقع بوده است. سؤال این است از دبستان چه آموختیم؟ و چه شدیم؟

پاسخ به این دو پرسش سخت است. اما نکاتی که به نظرم آموزندگی دارد و جزئی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی محل به حساب می آید این است:

اول: نوع بازی های رایج ما اینها بود: آب تنی مکرّر در دره دِله (=رودخانه). آغوزبازی. الماس دلماس با چوب. هِشتِل. چش بَکّا. تیل بازی (= ساخت اَشکال به وسیلۀ گِل). پول بازی (= زدن پول سکّه ای به تن دیوار و وجب کردن و پول رقیب را بُردن). بازی با برگۀ آدامس خروس نشان. (= الان می فهمم شاید این شگردی بود از کارخانه خروس نشان، که آدامسش فروش برود). ماشین بازی با حلب. خاک بازی. وگ گیری (= توی رودخانه قورباغه می گرفتیم). لیز تپه خاک (=سُرسُره بازی). پنگ پینگ پونگ، هو مه کش بازی. بُرده بُرده. کاتک بازی (=کُتک با دستمال، اغلب در عروسی ها). قند کلوه بازی در بازیکر خانه ی دامادها و عروس ها.

دوم: برخی از دانش آموزان روستای مجاور دارابکلا برای تحصیل دورۀ دبستان به دارابکلا می آمدند و حتی در خانه های مردم محل، مستأجر می شدند و دوست و خویشاوند. من با برخی از آنها دوست شده بودم؛ چون بسیار باادب و بامحبت بودند: از جمله:

1- مصطفی چرخله از روستای پیله کو.

2- مرحوم پنجعلی بخشی از روستای سنه کوه.

3- مرحوم عزیز آهنگر دارابی مُرسمی فرزند مرحوم فغان. که خودکُشی او در کورۀ آجرپزی منزلشان، در مدرسه ی مان، غوغا بپاکرده بود. او به عللی که ناشناخته ماند، بر روی خود بنزین ریخت و خود را آتش زد و زغال شد. خدا بیامرزدش. رفیق مهربانی برای من بود. درسش خوب نبود، ولی دلش دریا بود.

4- محمود آهنگر دارابی مُرسمی که اینک در شبکه بهداشت مشغول است.

5- اسماعیل کیه.

6- حسن آهنگر دارابی (مرحوم حاج خلیل پدر شهید موسی آهنگر اوسا). حسن، داماد  مرحوم حاج رضا طالبی دارابی ست. حسن از رفیق های بسیاز نزدیکم در دبستان بود. روحیه ای بسیار بالا، بی تعارف و نترسی داشت. روزی در کلاس بلند شد و با صدای خاصش که هنوز هم آن را در روحیه اش حفظ کرده است، گفت:

آق مدیر من یک سؤالی دارم؟

آقای مهربانی معلم مان با لهجه ی نیشابوری مشهدی گفت: چته! بگو.

گفت: چرا این کلاس این قدر مگس است؟

مهربانی با متلک و چشغُوله گفت: بَسکه تمیز است!

حسن گفت: بله آق مدیر! می دانم کثیف است! مگس، خیلی کثیف است.

7- چند نفر ییلاقی خوب و درسخوان دیگر که با ادامۀ تحصیلات شان به مدارج بالایی رسیدند. بگذرم.

سوم : امتحان نهایی کلاس پنجم به صورت متمرکز استانی برگزار می شد و محل برگزاری آن در تکیۀ بالای دارابکلا بود. یادم است که برخی افراد که در دبیرستان بودند از بیرون تکیه با فریاد بلند، پاسخ سؤالات را می دادند و بدین طریق تقلّب می رساندند.

چهارم: پیش از ورودم به مدرسۀ راهنمایی ابن سینای سورک، با این رفیقانم بسیار صمیمی شده بودم و رفاقت چنان دلبستگی و وابستگی آفریده بود که به رفت و آمد خانگی منتهی شده بود و سال ها مستدام مانده بود. با اینان:

علی ملائی دارابی (آق ابراهیم). محمدتقی محسنی دارابی. حمیدرضا عباسان. سید اسدالله سجادی دارابی. عبدالله رمضانی دارابی (حاج ممسن عبدالله یورمحله). محمد طالبی دارابی (مرحوم ابوالقاسم). محمد گرجی. سیدعلی اصغر هاشمی دارابی. مرحوم سید علی اکبر صبّاغ دارابی (سیدآقا). محمد سورتچی. آق باقر شفیعی دارابی (پسر عمّه ام). آق حسین دارابی. علی سحرخیز (مرحوم مِلّا). خلیل آهنگر دارابی. و شهید محمد جواد طالبی دارابی.

 

 

دامنه. کلاس چهارم


دامنه کلاس سوم

نظرات 1 + ارسال نظر
mahdis 3 اسفند 1395 ساعت 09:54 http://ircorg.ml/

سایت متفاوت و زیبایی دارین خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم افتخار میدین پیش منم بیاین خیلی ممنون
96518

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد