پست 4257
پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 31
تصویر برگه ها های خطی دامنه از «مجموعه مقالات (2)»
دامنه این «مجموعه مقالات (2)» در سال های 1371 تا 1381 در مرکز مطالعاتی و تحقیقاتی تهران و قم نوشته است و در برخی از آن در مجموعۀ علوم انسانی و غرب شناسی آن مراکز به چاپ رسید
پست 14 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. کمی که مکتب خانه خواندم خونه ی مان جابجا شد و به سنِّ مدرسه رفتن و شلوغ تر شدن نزدیک شدم و چون دبستان دولتی دارابکلا پیش خونۀ مان بود با همبازی هایم می رفتیم سرَک می کشیدم و حتی بر پشت بام حلبی اش سنگ می انداختیم و فرار می کردیم.
هم عشق مدرسه رفتن داشتیم و هم می ترسیدیم؛ چون خیلی شنیده و نیز از روی دیوار مدرسه بارها دیده بودیم معلمان، دانش آموزان را با شیش و شلپت _ترکه ی انار و درختِ بِه و لَرگ_ تا سرحدّ مرگ می زدند که بگذرم من.
صبح زودِ یک روز سرد پائیزی که کلوش _کفش لاستیکی_ پاره پوره پایم بود، دیدم مادرِشهید ابراهیم عباسیان _همسایۀ مان_ دست پسرش حمیدرضا را _که دوست و همبازی من بود و هنوز هم آن محبت و عُلقه میان مان باقی و برقرار ماند_ گرفت و داره می بره مدرسه. من هم به خیال خامم که می توانم با او به مدرسه بروم پشت سرش با همان لباس و کلوشم راه افتادم و گپ زنان با حمیدرضا، به دمِ در دبستان رفتم ولی بور و خیط! شدم.
هم اساساً نمی دانستم که مدرسه رفتن به این سادگی و با والدۀ دیگری بدون ثبت نام قبلی نیست! و هم بعدها فهمیدم که من چون از حمیدرضا عباسیان شش ماه کوچکترم باید یک سال دیگر صبر می کردم. بگذرم که قضایای این خاطره ی بر یاد مانده ی من زیاده زیاد.
دامنه. سال 1349_1350، کلاس یک دبستان دولتی روستای دارابکلا