کشفِ رمز خالصسازی!!!
نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام. حجت الاسلام آقای رسول منتجبنیا یک سری حرفهایی زده که در ذیل آن، منم یک خاطرهی خاص میگویم تا ببینیم واقعا" سیاسیون راست میگویند!! او تقریبا" حرفش این طوری گرد میشود:
"خالصسازی، نوعی براندازی است... ریشهی این گروه، انجمن حجتیه است که امروز همان جبههی پایداری است که در مسیر خالصسازی به دنبال بالاتر از قالیباف هستند. در حال حاضر انجمن حجتیه تعیینکننده و تصمیمگیرنده بسیاری از امور کشور هستند اما اسم آن را عوض کردند و نام جدیدی گذاشتند اما همان انجمن حجتیه است. در حقیقت مجموعهای که دنبال خالصسازی هستند از راه رسیدهاند و افرادی هستند که سابقهی طولانی و مردمی ندارند. اینها افرادی هستند که دیر وارد شدند و میخواهند به زودی همه چیز را در انحصار خود قرار بدهند. در مجموع بنده معتقد هستم شعار خالصسازی یعنی براندازی جمهوری اسلامی، جنگ با ملت، قراردادن نظام در دست اقلیت ناکارآمد و غیرمردمی. لذا شعار خالصسازی بسیار خطرناک است، امیدوارم بزرگان کشور بر دهان این افراد بزنند و اجازه ندهند این کار را انجام دهند."
حالا یک خاطرهی سیاسی دامنه
که نخستینبار دارم میگویم
اما وقت خود تلف نکنید! نخوانیدش، بیاهمیت است خیلی!!!:
مجلس ششم از ۷ خرداد ۱۳۷۹ شروع شده بود. پیش ازین رفقا، آقای حسین روزبهی -مستعار بهزادی در عصر مبارزه با پهلوی- را به نشستی سرنوشتساز در خونهی روانشاد یوسف رزاقی فرا خواندند. من را هم گفتند. روزبهی زیر بار نامزدی نمیرفت. هیچ گروهی هم نتوانسته بود وی را قانع کند. آن شب، من هم نوبتم شد حرف زنم. زدم. تحلیلی از رفتار خطرناک و سایهوارهی مرحوم رفسنجانی ارائه دادم که وی میخواهد با ایجاد یک اَلیت (=برگزینش نخبگان) حکومتی اُلیگارشی انحصاری دستوری، علیهی ولابیت فقیه ایجاد کند که تز حکومت بر پایهی فقیه، ثمرهی خط امام ره است. او فقط در آن نشست به اقناع رسیده بود و نامزد شد و پیروز. و شد نمایندهی ساری در مجلس ششم اسلامی. خُب؛ من آمدم تهران. چون منع دخالت در سیاست به معنای حزبگرایی داشتم. روزی، جمعی از روستاهای لا... و باد... و سمسک... و ورَند... و جا... و "!!!"... و حَد و عِدّی از رُفقام، به تهرانم تماس گرفتند که بیام. رفتم. مرا اجبار کردند کاری کنم برای مدیرکلی مهندس محمد لاری دارابی اوسایی -که این صحن حیّ و حاضر است و همین جا با این دوست دیرین و بامُروتم سلام دارم- گفتند تلفن بزن به فلان «...» که در نصب ایشان تسهیلگری کند. زدم. سه نفر راهی شدند با وی در میان گذاشتند. مرا هم برای جوشدادن محکم، راهی ۷۷۷ کیلومتر و اندی مسافت به پیش اَقرب کردند. رفتم. لامُّروّتها!!! خرجی و کِرِه هم ندادند! رساندم خودم را. طرحمسئله کردم و جاانداختنم. چه جور؟ این جور: که روزبهی چون خود در صدر آموزش و پرورش است، حالاهم مجلس قدرت پیدا کرد و گویا حتی به هیئت رئیسه هم ارتقا، مهندس محمد لاری دارابی اوسایی (مشهور بین ما به احمد) را که مدتی ریاست هنرسنان کشاورزی جاده قائمشهر دستش بود و شاید هم فنی و حرفهی خیرمقدّم نزدیک میدام امام هم، مدیرکلِ میاندورود کند. کرد. حالا، او شروع کرد مستقل عمل کردن و جناحیبازی درنیاودن. همین هویت بارز وی، باجندان به توصیههای جورواجور، موجب شد به تِریشِ قبایشان -یکی چندی از همان روستاها (=دارکلا نا، ابدا و بعیدا) بر بِخورَد، (=یعنی از چیزی سخت رنجیدن) خورد، هم. حتی به کُنجِ لَج هولشان داد. تا آن حد عصبانیت از احمد که دوباره زنگ به اوریم طالبی! که هر چه زودتر بیا سمت سهراه!!! کاری کن اون!!! دیگه نباشد؟ لاری رو!! کلّهپا کن! چرا؟ چون میدان نداد به اَقربا. البته قضاوت کارکرد و پردازشگری کار احمد را وارد نمیشوم. یعنی بلد نیستم. رصد لازم داشت که حقیر عاجز بود ازین حربه در هر بُرهه. گفتم از منِ این یکی بُریدنِ نون احَدی بعید است حتی اَبعد. حذَر باد. خشمش گرفت ازشان. من در مکتب شیخ ابوالحسن خرقانی تلمُّذیدم! نونبُری کنم؟؟! زنهار. زهی خیال باطل. حالا آق شخ رسول منتجبنیا وقتی میگه با خالصسازی "میخواهند به زودی همه چیز را در انحصار خود قرار بدهند" خندهام میگیرد که روزی همهجا را دِرو و تاشِش!!! میکردند. اوریم طالبی اعتقادشه که: تاریخ را بنویس، درست است. نه، تاریخ بنویس!!! اولی واقعینگاریست دومی دستوری و بابمیلی! آن «را»ی مفعولی وسط جمله، بالاترین نقش را در تاریخنوشتن دارد. یعنی آنچه گذشت بنویس، آنچه دستور گرفتهای. بگذرم. دُم خروس چپ آمریکایی بدجوری زد بیرون (نه چپ سنتی خط امامی که هنوز آرمانخواهان بزرگ خویشتندار این کشورند در آبنمک خیس میخورند که نپوکند) بازم بگذرم. ۸ مهر ۱۴۰۲.
کشفِ رمز خالصسازی!!!
نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام. حجت الاسلام آقای رسول منتجبنیا یک سری حرفهایی زده که در ذیل آن، منم یک خاطرهی خاص میگویم تا ببینیم واقعا" سیاسیون راست میگویند!! او تقریبا" حرفش این طوری گرد میشود:
"خالصسازی، نوعی براندازی است... ریشهی این گروه، انجمن حجتیه است که امروز همان جبههی پایداری است که در مسیر خالصسازی به دنبال بالاتر از قالیباف هستند. در حال حاضر انجمن حجتیه تعیینکننده و تصمیمگیرنده بسیاری از امور کشور هستند اما اسم آن را عوض کردند و نام جدیدی گذاشتند اما همان انجمن حجتیه است. در حقیقت مجموعهای که دنبال خالصسازی هستند از راه رسیدهاند و افرادی هستند که سابقهی طولانی و مردمی ندارند. اینها افرادی هستند که دیر وارد شدند و میخواهند به زودی همه چیز را در انحصار خود قرار بدهند. در مجموع بنده معتقد هستم شعار خالصسازی یعنی براندازی جمهوری اسلامی، جنگ با ملت، قراردادن نظام در دست اقلیت ناکارآمد و غیرمردمی. لذا شعار خالصسازی بسیار خطرناک است، امیدوارم بزرگان کشور بر دهان این افراد بزنند و اجازه ندهند این کار را انجام دهند."
حالا یک خاطرهی سیاسی دامنه
که نخستینبار دارم میگویم
اما وقت خود تلف نکنید! نخوانیدش، بیاهمیت است خیلی!!! :
مجلس ششم از ۷ خرداد ۱۳۷۹ شروع شده بود. پیش ازین رفقا، آقای حسین روزبهی -مستعار بهزادی در عصر مبارزه با پهلوی- را به نشستی سرنوشتساز در خونهی روانشاد یوسف رزاقی فرا خواندند. من را هم -که تهران بودم- گفتند. روزبهی زیر بار نامزدی نمیرفت. هیچ گروهی هم نتوانسته بود وی را قانع کند. آن شب، من هم نوبتم شد حرف زنم. زدم. تحلیلی از رفتار خطرناک و سایهوارهی مرحوم حجت الاسلام رفسنجانی ارائه دادم که وی میخواهد با ایجاد یک اِلیت (=برگزینش نخبگان) حکومتی اُلیگارشی انحصاری دستوری، علیهی ولایت فقیه ایجاد کند که تز حکومت بر پایهی فقیه، ثمرهی خط امام ره است. روزبهی آن نشست از جمع ما به اقناع رسیده بود نامزد شد و پیروز. و شد نمایندهی ساری در مجلس ششم اسلامی.
خُب؛ من آمدم تهران. چون منع دخالت در سیاست به معنای حزبگرایی داشتم. روزی، جمعی از روستاهای لا... و باد... و سمس... و ورَند... و جا... و "!!!"... و حَد و عِدّی از رُفقام، به تهرانم تماس گرفتند که بیام. رفتم. مرا اجبار کردند کاری کنم برای مدیرکلی مهندس محمد لاری دارابی اوسایی -که این صحن حیّ و حاضر است و همین جا به این دوست دیرین و بامُروتم سلام دارم- گفتند تلفن بزن به فلان «...» که در نصب ایشان تسهیلگری کند. زدم. سه نفر راهی شدند با وی در میان گذاشتند. مرا هم برای جوشدادن محکم، راهی ۷۷۷ کیلومتر و اندی مسافت به پیش اَقرب کردند. رفتم. لامُّروّتها!!! خرجی و کِرِه هم ندادند! رساندم خودم را. طرحمسئله کردم و جاانداختنم. چه جور؟ این جور: که روزبهی چون خود در صدر آموزش و پرورش است، حالاهم مجلس قدرت پیدا کرد و گویا حتی به هیئت رئیسه هم ارتقا، مهندس محمد لاری دارابی اوسایی (مشهور بین ما به احمد) را که مدتی ریاست هنرستان کشاورزی جاده قائمشهر دستش بود و شاید هم مدتی فنی و حرفهی خیرمقدّم نزدیک میدان امام هم، مدیرکلِ میاندورود کند. کرد.
حالا، بعد از انتصاب، مهندس محمد لاری شروع کرد مستقل عمل کردن و جناحیبازی در نیاودن. همین هویت بارز وی، باجندان به توصیههای جورواجور، موجب شد به تِریشِ قبایشان -یکی چندی از همان روستاها (=دارکلا نا، ابدا و بعیدا) بر بِخورَد، (=یعنی از چیزی سخت رنجیدن) حسابی هم برخورد. حتی به کُنجِ لَج هولشان داد. تا آن حد عصبانیت از احمد، که دوباره زنگ به اوریم طالبی! که هر چه زودتر از پایتخت بیا سمت سهراه!!! کاری کن اون!!! دیگه نباشد؟ لاری رو!! کلّهپا کن! چرا؟ چون میدان نداد به اَقربا و واسطها و رابطهبازیها.
البته قضاوت کارکرد و پردازشگری کار احمد را وارد نمیشوم. یعنی بلد نیستم. رصد لازم داشت که حقیر عاجز بود ازین حربه در هر بُرهه.
گفتم از منِ این یکی بُریدنِ نون احَدی بعید است حتی اَبعد. حذَر باد. خشمم گرفت ازِشان. من در مکتب شیخ ابوالحسن خرقانی تلمُّذیدم! نونبُری کنم؟؟! زنهار. زهی خیال باطل. ختم به خِر.
حالا آق شخ رسول منتجبنیا وقتی میگه با خالصسازی "میخواهند به زودی همه چیز را در انحصار خود قرار بدهند" خندهام میگیرد که روزی خودشون همهجا را دِرو و تاشِش!!! میکردند.
اوریم طالبی اعتقادشه که: تاریخ را بنویس، درست است. نه، تاریخ بنویس!!! اولی واقعینگاریست، دومی ولی دستوری و بابمیلی! آن «را»ی مفعولی وسط جمله، بالاترین نقش را در تاریخنوشتن دارد. یعنی آنچه گذشت بنویس، نه آنچه دستور گرفتهای. بگذرم.
دُم خروس چپ آمریکایی بدجوری زد بیرون (نه چپ سنتی خط امامی که هنوز آرمانخواهان بزرگ خویشتندار این کشورند در آبنمک خیس میخورند که نپوکند) بازم بگذرم. ۸ مهر ۱۴۰۲.