آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت 26

پست 26 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، به یک موضوعی که در سرنوشت من بشدّت تأثیرگذار بود اشاره می کنم. آن سال های اواسط و اواخر دهۀ پنجاه، یک چیز خیلی مرا به خود جذب کرده بود و آن کتاب های روضه خوانی و سینه زنی و مرثیه خوانی مرحوم پدرم بود که در محل نشیمن مخصوصش در اتاق، کنار دستش ردیف بود و روزانه مرور می کرد و حفظ می نمود. چراکه آن روزگار، مردم، بیشتر از این روزگار، در خونه های شان نذر روضه خوانی برپا می کردند و مرحوم پدرم نیز در کنار سایر روحانیون قدیمی محل، یکی از روضه خوان های ساده و بی آلایش همین مجالس و محافل مذهبی دارابکلا بود.

کتاب هایش که اغلب شعر بود، مرا جذب کرد و همه روزه آن را می گرفتم و می خواندم. حتی دفتر روضه و مرثیه به خطّ پدربزرگم آخوند ملاعلی هم یکی از این کتاب ها بود که هنوز نیز موجود است.

به هر حال ذوق مرثیه خوانی بر سرم زد و بشدّت و ذوق و علاقه بخشی از شب و روزم را به تمرین نوحه ها و مراثی می پرداختم. تا آن که عصر ششمین روز محرّم آن سال، با همه ی قوا و آمادگی و روحیه رفتم تکیه ی دارابکلا و بی آن که از کسی اجازه ای بگیرم رفتم میکروفون را گرفتم، اولین سینه زنی خودم را در برابر انبوه عزاداران زن و مرد محل خواندم؛ خیلی هم تشویق شدم. به من می گفتند: «شِخ کاته» چون بچه آخوند بودم! اولین سینه زنی ام این بود:

حارث مَزن سیلی ما طفل گریانیم


عکس های مختلف دامنه در دورۀ دبستان، راهنمایی و دبیرستان. دهۀ 50 و اوائل دهۀ 60 در روستای دارابکلا

آنچه بر من گذشت 25

پست 25 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، به بقیۀ مسائل مدرسۀ راهنمایی ابن سینای سورک می پردازم. آن سال ها در مدرسۀ راهنمای ابن سینای سورک، چند چیز دیگر در ذهنم برجستگی داشت:

1- فرح دیبا همسر شاه _که ملکه شهبانو خوانده می شد و در کشور و حکومت نفوذ زیادی داشت_ در سورک روبروی عبور لالیم، شهرکی دیدنی_نمایشگاهی ساخته بود و گویا خود هم برای افتتاح آن آمده بود؛ که به آن بعداً می پردازم.

2- فرهنگ دوچرخه سواری برای ما باب شده بود. چون ایاب و ذهاب به سورک، سخت و پولکی شده بود، برخی از دانش آموزان ترجیح داده بودند دوچرخه بخرند و با آن به مدرسه بروند. حتی در ساعات بیکاری دوچرخه را به سایر بچه ها اجاره می دادند که با آن چند دور بزنند؛ و از این راه پولی هم به دست می آوردند که اغلب می رفتند ساری و نکا سینما.

3- ما چندتا چندتا از سه راه تا داخل میدان اصلی سورک، پیاده می رفتیم. در مسیر، به تماشای ماشین هایی که تازه مُدِ روز شده بودند، می پرداختیم. کشته شدنِ برادرِ جعفر مؤذّن، فرزند مرحوم کبل فرج، در همین مسیر جادۀ سورک، توسط برخورد کامیون با دوچرخه اش، موجی از نگرانی ها در خانواده ها ایجاد کرده بود. و همین باعث شده بود چند وانت نیسان و مزدا شاگردان را به ابتدای عبور سورک برسانند. و همین تا حدّی برای مان مایۀ التیام و رفع خستگی گردیده بود.

بگذرم که الان داخل خود دارابکلا هم، دانش آموزان با سرویس و تاکسی تلفنی پا به مدرسه می گذارند. حال آن که، گاهی برخی از دانش آموزان روستاهای بالادست دارابکلا تا به مدرسه برسند، باید سه چهار رودخانه ی پر از آب و سیلاب را رد می کردند و چکمه را می آوردند و شلور را لینگه چی می کردند و از رودخانه با زار و زور عبور می نمودند. و با این سختی ها سواد می آموختند. اگر هم کمی مرفّه تر بودند با اسب و الاغ پدران شان عبور داده می شدند و بقیه را پیاده می آمدند مدرسه.

4- در آن سال ها، برخی ها در خود روستای سورک عاشق شده بودند و برخی ها هم در دارابکلا جرقّه های عشق در آن ها جهیدن گرفته بود از جمله دامنه که مفصّل و شرحه شرحه این پاره از سرگذشتم را می گویم.


دامنه. سال 1357 دریای خزر ساری

آنچه بر من گذشت 24

پست 24 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، به بقیۀ مسائل مدرسۀ راهنمایی ابن سینای سورک می پردازم:

آن سال ها در سورک بر ما چه می گذشت؟ آن سال ها در سورک که هر روز مسیر رفت و برگشت مان به مدرسۀ راهنمایی ابن سینای سورک در انتهای محل بود، چند چیز برای من مهم، ملموس و پرجاذبه می نمود که گفتن آن برای جامعه شناختی مردم دو روستای همسایه مفید است، دو روستایی که قدیمی های آن هنوز با هم دوست هستند و جدیدهای آن هم، با هم مراورده دارند.

در این روستا، آن زمان که ما درس می خواندیم، نشانه هایی وجود داشت که علامت رشد و برتری از روستاهای مجاور بود. مغازه هایی همچون شیشه بری، نانوایی های لواشی و بربری، شیرینی پزی، دوچرخه سازی، بانک، ماشین های سواری فراوان، سلمانی، درمانگاه مجهّز و شیک، قهوه خانه های زیاد، سبزی فروشی، دو سه تا تکیه و مسجد، قصابی، موتورهای زیاد، سبزی فروشی، حمام عمومی تقریباً شیک، ورزشکاران متعدّد، تحصیلکردگانی که به مرتبۀ پزشکی و مهندسی و بانکداری رسیده بودند و جوانان زیادی که آن زمان موتورسوار بودند و بیا برو داشتند و برخی هم دعوایی بودند و می گفتند قمه و چاقو و خرزنجیر به جیب دارند. حتی پدر و مادرهای ما دارابکلایی ها، همیشه هشدار می دادند مراقب باشید که در این روستا شراب فروشی و آبجو فروشی هم در برِ جاده دارد. بگذرم.

از جمله چیزهای دیگری که در آن محیط برای من تازگی و نمود داشت این بود که سورکی ها به ما دارابکلایی ها هیچگاه به دیدۀ تحقیر نمی نگریستند و خیلی ها شائق بودند اغلب با دارابکلایی ها دوست شوند تا با بقیه ی دانش آموزان روستاهای مجاور.

این نشان می داد دارابکلا در همان زمان نزد آنان از وجاهت و ارزش خاصی برخوردار بود. من خود با چند سورکی که همگی به من علاقه و محبت وافری داشتند، در همان محیط مدرسه، دوست صمیمی شده بودم و هنوز نیز آن دوستی ها باقی مانده است.

خیلی از دارابکلایی ها را می شناسم که با سورکی ها دوست شدند و هنوز نیز آن دوستی ها برقرار مانده است. این متغیّر کلیدی، نشان می دهد اساساً اگر دو انسان سورکی و دارابکلایی همدیگر را خوب درک کنند، مشترکات زیادی در همدیگر می بینند. و همین عُلقه موجب شده است همواره میان تحصیلکرده های دارابکلا و سورک نوعی رابطۀ گرم حکفرما باشد.

البته نادیده نمی گیرم که اندک شرورانی هم بودند که چاقوکشی می کردند و زورگیری داشتند. ولی آنچنان جُربُزه ای نداشتند که با دارابکلایی ها چنین رفتاری بکنند. به نظرم سه علت داشت:

یکی آن که آنان اساساً گرایش و تمایل طبعی و اشتیاقی به دوستی با  دارابکلایی ها داشتند.

دیگر آن که ما دانش آموزان دارابکلایی چون نسبت به بقیۀ روستاهای اطراف و اکناف از انسجام و تعداد بیشتری برخوردار بودند، آنان می ترسیدند به دارابکلایی ها تعرّض و بی احترامی بکنند؛ ضمن آن که تأکید می کنم آنان طبعاً با دارابکلایی ها انیس و صمیمی می بودند. و این ناشی از فرهنگ مذهبی و اخلاقی دارابکلایی ها بود که در منطقه به دارالمؤمنین مشهور بوده و هست.

سوم این که خود دارابکلایی ها هم دوست داشتند بیشتر با سورکی ها و لالیمی ها دوست باشند تا با بقیۀ دانش آموزان روستاها. زیرا سورکی ها نوعی جذبه و فرهنگ دیگرپذیری داشتند و این ناشی را رشدیافتگی آنجا به طور نسبی بود و لالیمی هم بشدّت عاطفی بودند.

من تقریباً یقین و باور دارم که بزرگان و پدر و مادرهای دانش آموزان سورک، به بچه های شان سفارش می کردند هوای دارابکلایی ها را داشته باشند و به آنها احترام بگذارند. هم به دلیل رفاقت هایی که میان مردم این روستا در طول تاریخ وجود داشت و هم به احترام وجود علما و روحانیت و فضای مذهبی دارابکلا، خصوصاً رعایت حفظ شأن و مقام مرحوم آقا آیة الله دارابکلایی که عالم مورد وثوق منطقه بود و نزد همگان از احترام خاصی برخوردار.



دامنه. سال 1357. عکاسی سورک

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 48


پست 4657


آثار دامنه


پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 48


      


     


در سال های 1363 تا 1367 به مدت 4 سال هر هفته در شب های جمعه «مسابقات تحریض علم دارابکلا» برگزار می کردیم. این نشست، فراجناحی بود و از ابتکارات و علایق آن زمان ماها. یاد روانشاد یوسف رزاقی به خیر؛ که از مشتاقان اصلی این نوع نشست های علمی بود. در عکس های بالا هم صورتجلسه و امضای یوسف است و هم ثبت مکتوب مسابقه های هشتم، دهم و دوم و... . خدا رحمت کناد یوسف مان را


(دامنه دارابکلا)

آنچه بر من گذشت 23

پست 23 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، به ورودم به مدرسۀ راهنمایی ابن سینای سورک می پردازم:

چند چیز برای من _و شاید برای بقیۀ مُحصّلان آن زمان_ در همان ابتدای ورود به مدرسۀ راهنمایی ابن سینای سورک، مهم جلوه می نمود:

  1. ذوق زدگی برای کَنده شدن از روستا و دیدن درون روستای پُرمسألۀ آن روزگار سورک.
  2. دیدن هرروزۀ جادۀ بین المللی مشهد-شمال و تماشای تردد ماشین های فراوان و متنوع که توی عمرمان در روستا هنوز ندیده بودیم.
  3. ماشین سواری خوردن، به عبارتی وانت سواری کردن. چون پشت نیسان می رفتیم مدرسه. و این برای مان لذت داشت و از اسب سواری لذیذتر می نمود.
  4. پیاده روی از مسیر امام زاده جعفر دارابکلا و باغ دُزدی و تفریح و شادی و گاه به گاه فرار یواشکی از مدرسه و درس و معلم های بی رحم و البته بی سواد.
  5. بازشدن پای مان به قهوه خانه های چندگانۀ سورک، خصوصاً قهوه خانه ی پیرمردی به اسم مظاهری با چای شیرین لیوان بزرگ (=شیرین دار) که رفتارها و صحبت های خاص و شنیدنی و لُغُزی او ما را به ماوراء!!! می برد.
  6. آشناشدن با دانش آموزان سورکی، لالیمی، اسرمی، جامخانه ای و همۀ روستایی های اطراف در محیط انبوه یک مدرسه خاص در تَهِ روستای سورک، که از سوی خاندان متموّل شریفی اهداء شده بود. (یعنی خاندان همسرِ میرزا احمد دباغیان دارابکلا، مرحومه حاجیه کلثوم شریفی که در دارابکلا مشهور بود به سوزن زن (=آمپول زن) با لهجۀ محلی «کالثوم خانِم».

و مسائل ریز و درشت دیگر که در قسمت های آتی به مرور بر حسب حافظه ام خواهم نوشت. فقط این نکته باید گفته شود که دو چیز، حرص ما را بسیار درمی آورد در آن زمانه ی بیا و بروی مان به روستای سورک:

1- گرد و خاک شدید برخاسته از تردد ماشین های سنگینِ کُنده کش شرکت نکاچوب در جادۀ شنی دارابکلا؛ که هم غیض و غرَض ما را علیۀ آنها برمی انگیخت و هم غارت و دزدی جنگل را به ذهن مان تداعی می ساخت و این را بسیار ناخوش می پنداشتیم ولی چون طاغوت شاه، حاکم بود، کسی جرأت اعتراض و فریاد و ممانعتی نداشت. خشم خُفته شده ای بود در آن ایان در درون مان، که نوجوانی خام و در حال بزرگ شدن، یواش یواش پخته شدن، بیش نبودیم.

2- گاه _البته بیشتر وقت ها_ پول کرایه دادن نداشتیم به وانت نیسان ها وانت مزداها بپردازیم؛ از این رو در برگشت از سورک، پیاده از جادۀ صحرایی امام زاده جعفر برمی گشتیم منزل. با تنی خسته و شکمی گرسنه و ذهنی کوفته. یا اگر می توانسیم یواشکی از دادن کرایه درمی رفتیم! این نابسامانی برای همه ی ماها مرسوم بود. ناگزیر بودیم و چاره ای نداشتیم. راهی بود برای گریز.



دامنه. سال 1357. مکان عکس: سبزمیدان شهر ساری. عکاس: عکاسی فوری پارک

آنچه بر من گذشت 22

پست 22 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، چنین می آورم:

حال با طی شدن دورۀ دبستان، زمانی تازه تر برای من فرارسیده بود که برای شرکت در کلاس اول دورۀ راهنمایی به همراه رفیقانم به روستای سورک بروم که در 8 کلیومتری دارابکلا در مجاورت جادۀ بین المللی مشهد-شمال واقع بوده است. سؤال این است از دبستان چه آموختیم؟ و چه شدیم؟

پاسخ به این دو پرسش سخت است. اما نکاتی که به نظرم آموزندگی دارد و جزئی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی محل به حساب می آید این است:

اول: نوع بازی های رایج ما اینها بود: آب تنی مکرّر در دره دِله (=رودخانه). آغوزبازی. الماس دلماس با چوب. هِشتِل. چش بَکّا. تیل بازی (= ساخت اَشکال به وسیلۀ گِل). پول بازی (= زدن پول سکّه ای به تن دیوار و وجب کردن و پول رقیب را بُردن). بازی با برگۀ آدامس خروس نشان. (= الان می فهمم شاید این شگردی بود از کارخانه خروس نشان، که آدامسش فروش برود). ماشین بازی با حلب. خاک بازی. وگ گیری (= توی رودخانه قورباغه می گرفتیم). لیز تپه خاک (=سُرسُره بازی). پنگ پینگ پونگ، هو مه کش بازی. بُرده بُرده. کاتک بازی (=کُتک با دستمال، اغلب در عروسی ها). قند کلوه بازی در بازیکر خانه ی دامادها و عروس ها.

دوم: برخی از دانش آموزان روستای مجاور دارابکلا برای تحصیل دورۀ دبستان به دارابکلا می آمدند و حتی در خانه های مردم محل، مستأجر می شدند و دوست و خویشاوند. من با برخی از آنها دوست شده بودم؛ چون بسیار باادب و بامحبت بودند: از جمله:

1- مصطفی چرخله از روستای پیله کو.

2- مرحوم پنجعلی بخشی از روستای سنه کوه.

3- مرحوم عزیز آهنگر دارابی مُرسمی فرزند مرحوم فغان. که خودکُشی او در کورۀ آجرپزی منزلشان، در مدرسه ی مان، غوغا بپاکرده بود. او به عللی که ناشناخته ماند، بر روی خود بنزین ریخت و خود را آتش زد و زغال شد. خدا بیامرزدش. رفیق مهربانی برای من بود. درسش خوب نبود، ولی دلش دریا بود.

4- محمود آهنگر دارابی مُرسمی که اینک در شبکه بهداشت مشغول است.

5- اسماعیل کیه.

6- حسن آهنگر دارابی (مرحوم حاج خلیل پدر شهید موسی آهنگر اوسا). حسن، داماد  مرحوم حاج رضا طالبی دارابی ست. حسن از رفیق های بسیاز نزدیکم در دبستان بود. روحیه ای بسیار بالا، بی تعارف و نترسی داشت. روزی در کلاس بلند شد و با صدای خاصش که هنوز هم آن را در روحیه اش حفظ کرده است، گفت:

آق مدیر من یک سؤالی دارم؟

آقای مهربانی معلم مان با لهجه ی نیشابوری مشهدی گفت: چته! بگو.

گفت: چرا این کلاس این قدر مگس است؟

مهربانی با متلک و چشغُوله گفت: بَسکه تمیز است!

حسن گفت: بله آق مدیر! می دانم کثیف است! مگس، خیلی کثیف است.

7- چند نفر ییلاقی خوب و درسخوان دیگر که با ادامۀ تحصیلات شان به مدارج بالایی رسیدند. بگذرم.

سوم : امتحان نهایی کلاس پنجم به صورت متمرکز استانی برگزار می شد و محل برگزاری آن در تکیۀ بالای دارابکلا بود. یادم است که برخی افراد که در دبیرستان بودند از بیرون تکیه با فریاد بلند، پاسخ سؤالات را می دادند و بدین طریق تقلّب می رساندند.

چهارم: پیش از ورودم به مدرسۀ راهنمایی ابن سینای سورک، با این رفیقانم بسیار صمیمی شده بودم و رفاقت چنان دلبستگی و وابستگی آفریده بود که به رفت و آمد خانگی منتهی شده بود و سال ها مستدام مانده بود. با اینان:

علی ملائی دارابی (آق ابراهیم). محمدتقی محسنی دارابی. حمیدرضا عباسان. سید اسدالله سجادی دارابی. عبدالله رمضانی دارابی (حاج ممسن عبدالله یورمحله). محمد طالبی دارابی (مرحوم ابوالقاسم). محمد گرجی. سیدعلی اصغر هاشمی دارابی. مرحوم سید علی اکبر صبّاغ دارابی (سیدآقا). محمد سورتچی. آق باقر شفیعی دارابی (پسر عمّه ام). آق حسین دارابی. علی سحرخیز (مرحوم مِلّا). خلیل آهنگر دارابی. و شهید محمد جواد طالبی دارابی.

 

 

دامنه. کلاس چهارم


دامنه کلاس سوم

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 50


به نام خدا


آثار دامنه


پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 50


      




نمونه هایی از یادمان «نشست های مطالعاتی در روستای دارابکلا» که شب های جمعه به نوبت در منازل رفقا برگزار می کردیم. یاد روانشاد یوسف رزاقی به خیر که امضاها و صورتجلسات  به خط او در این نوع اسناد خاطره انگیر از بایگانی های شخصی دامنه دل را هم آرام می کند و هم به سمت قبر او متمایل. 18 اسفند 1395 سیزدهمین سال فراق غم انگیر یوسف رزاقی ست.


(دامنه دارابکلا)

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 52


به نام خدا


آثار دامنه


پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 52


      



     


نمونه هایی از دستنوشتۀ دامنه در «بحث های ایدئولوژیکی دهۀ 60 با رفقا در روستای دارابکلا بر مبنای آثار استاد شهید مرتضی مطهری» که شب های جمعه با رفقا برگزار می کردیم. یاد روانشاد یوسف رزاقی را گرامی دارم که از اعضای اصلی این جلسات دینی بود


(دامنه دارابکلا)

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 51


پست 4762


آثار دامنه


پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 51


      




نمونه هایی دیگر از اسناد «نشست های مطالعاتی، مسابقاتی و قرآنی دهۀ 60 با رفقا در روستای دارابکلا» که شب های جمعه به نوبت در منازل رفقا برگزار می کردیم. یاد روانشاد یوسف رزاقی به خیر که شائق ترین های این گونه جلسات بود و منزلش مأوای همیشگی ماها. عکس ها از بایگانی های شخصی دامنه


(دامنه دارابکلا)

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 49


به نام خدا


آثار دامنه


پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 49


                                 




نمونه هایی از یادمان «مسابقات تحریض علم دارابکلا» که شب های جمعه به نوبت در منازل برگزار می کردیم. یاد روانشاد یوسف رزاقی به خیر که امضا و عکسش در این سند بایگانی شخصی دامنه دیده می شود و دل را می رُباید و قلب را می گُدازد


(دامنه دارابکلا)