پست 23 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، به ورودم به مدرسۀ راهنمایی ابن سینای سورک می پردازم:
چند چیز برای من _و شاید برای بقیۀ مُحصّلان آن زمان_ در همان ابتدای ورود به مدرسۀ راهنمایی ابن سینای سورک، مهم جلوه می نمود:
و مسائل ریز و درشت دیگر که در قسمت های آتی به مرور بر حسب حافظه ام خواهم نوشت. فقط این نکته باید گفته شود که دو چیز، حرص ما را بسیار درمی آورد در آن زمانه ی بیا و بروی مان به روستای سورک:
1- گرد و خاک شدید برخاسته از تردد ماشین های سنگینِ کُنده کش شرکت نکاچوب در جادۀ شنی دارابکلا؛ که هم غیض و غرَض ما را علیۀ آنها برمی انگیخت و هم غارت و دزدی جنگل را به ذهن مان تداعی می ساخت و این را بسیار ناخوش می پنداشتیم ولی چون طاغوت شاه، حاکم بود، کسی جرأت اعتراض و فریاد و ممانعتی نداشت. خشم خُفته شده ای بود در آن ایان در درون مان، که نوجوانی خام و در حال بزرگ شدن، یواش یواش پخته شدن، بیش نبودیم.
2- گاه _البته بیشتر وقت ها_ پول کرایه دادن نداشتیم به وانت نیسان ها وانت مزداها بپردازیم؛ از این رو در برگشت از سورک، پیاده از جادۀ صحرایی امام زاده جعفر برمی گشتیم منزل. با تنی خسته و شکمی گرسنه و ذهنی کوفته. یا اگر می توانسیم یواشکی از دادن کرایه درمی رفتیم! این نابسامانی برای همه ی ماها مرسوم بود. ناگزیر بودیم و چاره ای نداشتیم. راهی بود برای گریز.
دامنه. سال 1357. مکان عکس: سبزمیدان شهر ساری. عکاس: عکاسی فوری پارک