پست 32: به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت» تنگدستی ها و فقری را که اغلب ما با آن دست و پنجه نرم می کردیم، می نویسم.
گاه پیش می آمد دفتر برای مشق و حساب و هندسه و علوم نداشته باشم، برای این که تنبیه نشوم، ورقه های نوشته شدۀ قبلی ام را _که اغلب با مداد می نوشتم_ پاک می کردم، و از روی آن دوباره می نوشتم.
گاه _که بیشتر این گونه بود_ هیچ پول جیبی نداشتم که در محیط مدرسه و یا بیرون آن، تغذیه ایی و یا چیزی که هوَسش را کرده ام و چشمم به آن افتاده، بخرم و بخورم. نه این که آن زمان دچار حِرمان (=نومیدی و بی بهرگی) می شدم، ولی خُب، واقعیت این است که حسرت، ناتوانی، حسّ نداشتی، فقر و بی پولی در ذهن و درونم رخ می داد و مرا به این می رساند که باید صبوری کنم و پیش کسی لب وانکنم چیزی نخوردم... . بگذرم.
گاه اگر توانی هم دست می داد، بالاترین قدرت مانورم خریدنِ یک نوشابه با کیک برای ناهار در سورک بود و برخی زمان ها هم، شیرین دار (=چای شیرین با نون بربری) آن هم در وسط ظهر در قهوه خانۀ پیرمرد عبوسی به اسم مظاهری. همین.
هیچ گاه یادم نیست که برای جلدکردنِ کتاب های درسی ام، چسب نواری و آبی داشته باشم. دقیق یادم است و هنوز نیز برخی را در بایگانی شخصی ام نگاه داشتم که با پلاتیم (= دانه های برنج پلوی سردشده) کتابهایم را جلد می کردم. و نیز به دو شیوۀ دیگر: داغ کردن پشت قاشق و چسباندن آن به جلد نایلون که با کمی داغ شدن به جلد کتاب می چسبید. یا با ماشه دار داغ (= انبور منقل و بخاری و ذغال) که لای نایلون و جلد کتاب فرومی کردم به هم می چسباندم. من اساساً هر کتابی که الان هم می خرم پیش از خواندش، جلد می کنم.
این تنگدستی ها و فقری که برشمردم، ناشی از عدم نقدینگی کلی در جامعۀ ایران در آن زمان بود و البته دانش آموزهای خانواده های کم درآمد و محروم از هرگونه اشتغالات تجاری و پول زا، این طعم تلخ بی پولی را بخوبی چشیده اند و حالا وقتی این متن را می خوانند، بخوبی می دانند که من چه می گویم. آن دوره، مثل الان نبوده که حالا دانش آموز ابتدایی هم جیب هایش پر از اسکناس شده و از همان خانه تا مدرسه تا دلش خواست می خرد و می خورد و می خوابد! درس هم نمی خواند. خدا رحم کند به این ملّت و اُمّت.
دامنه و علی آهنگر دارابی (مرحوم حسین). پاییز سال 1358.حیاط مسجدجامع دارابکلا