پست 28: به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، باید به یک نکتۀ بسیارمهم اشاره کنم تا فضای آن سال ها را، که آرام آرام به بروز انقلاب اسلامی نزدیک می شود _و بهتر آن است که بگویم به زمان شعله ورتر شدنِ نهضت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی می رسیم_ ترسیم نمایم.
ما در اواسط دهۀ پنجاه در دارابکلا مدرسۀ راهنمایی نداشتیم بنابراین مجبور بودیم یا در سورک درس بخوانیم و یا برخی دیگر که متمکّن تر بودند، به مدارس ساری درس بروند. این کار حداقل یک عیب عمده و یک حُسن بزرگ داشت.
عیبش این بود، رفاه نداشتیم و ناچار بودیم درس را با همۀ سختی راه و بی پولی ها و کمبود ماشین ها، بیرون از روستا ادامه دهیم. بدتر آن که آن زمان، هم صبح باید مدرسه می بودیم و هم عصر. مثل حالا نبود، که شیفتی باشد. ضربه پذیری های دیگری هم در همین عیب عمده، مستتر (=پنهان و ناپیدا) بود. مثلِ ظهر تا ساعت 2 بعدازظهر در میدان وسط سورک سرگردان و وِلوو بودیم. ناهار نداشتیم، گرسنه بودیم. یا با یک نون تندیری خونه سیر می شدیم و یا خیلی پیشرفته تر می شدیم نون لواش سورک می خریدیم و سدّ جوع می نمودیم. و گاه هم شیرین دار قهوه خانۀ مظاهری را با پول اندکمان به شکم می زدیم. و بیشتر هم می شد که از فرط گرسنگی، از مدرسۀ عصر فرار می کردیم و از راه سیاه بول صحرای دارابکلا به خونه می آمدیم. بگذرم.
دامنه. سال 1356. عکاسی سورک
حُسنش اما این بود، به ما هویتِ دارابکلایی بودن می بخشید. و نیز هوش و ذهن مان را باز می نمود. زیرا از یک محیط محدود و یکنواخت و همه با هم فامیل و آشنا و فضای بستۀ روستای خود، به یک محیط بازتر رفته بودیم؛ که نه فقط سورکی ها بودند، بلکه از همۀ روستاهای مجاور شامل لالیمی ها، اسرمی ها، جامخانه ای ها، اسلام آبادی ها، دشت نازی ها، ییلاقی ها و ... حضور داشتند. و همین تنوع و چندگونگی ها، نگرش ما را نسبت به محیطی بزرگتر و مسائل عدیده تر، می گشود.
روی همین اصل است که هنوز نیز معتقدم ساختن مدرسۀ راهنمایی در درون دارابکلا کاری اشتباه بوده است، زیرا ما را از یک نیمه هجرت برای رشد و اجتماعی تر شدن بازداشته بود. مدرسه ها، بجز ابتدایی، باید در مجاورت جادۀ بین المللی شمال_ مشهد ساخته می شد و همۀ بچه های منطقۀ میاندورود را در یک جا، جمعیت می داد تا میزان انتخاب افراد بالا برود و فرهنگ پذیری های گونا گون ایجاد گردد.
اساساً یکی از عوامل اصلی رشد جوان های ییلاقات هزارجریب نکا، دودانگه و چهاردانگۀ ساری، همین بوده که از محیط بستۀ روستا، کنده شده بودند و به شهر و بخش و محیطی بازتر، مقیم شده بودند و بر اثر همین نیمه هجرت، به کسب مدارج معتبر دانشگاهی نائل آمدند.