زندگینامۀ من
به نام خدای آفرینندۀ آدمی.
البته نجّاری های محل هم یکباره تبدیل شده بودند به چوب بُری ها و جعبه زنی
ها. که هم غارت جنگل بود و هم قاچاق چوب و رزق حرام. و من بشدّت با دزدی
جنگل و تخریب بوم زیست مان مخالف بودم و خوش نداشتم در جلوی چشمم این ویران
سازی ها رژه رود؛ همین موجب شد دیگر هیچ علاقه ای نداشته باشم که تابستان
ها و تعطیلات هفته به نجّاری بروم تا خرجی ام را دربیاورم.
بخش عمده ای از اوقات مان به
امور انقلاب صرف می شد. مثل نگهبانی شبانه در پاسگاه محل، گشت در کوچه های
دارابکلا، مانورهای اطراف روستا، آموزش نظامی های فشرده در اردوگاه بادله،
دوره های یک هفته ای در پادگان گوهرباران، و آمد و شد متناوب به مرکز بسیج
ملی مستقر در خیابان دولت در ساری. آن زمان ها بسیج، نامش «بسیج ملی» بود و
فرماندهی آن را هم سیدابوالحسن بنی صدر برعهده داشت که بعدها به بسیج
مستضعفین تغییرنام یافت.
چیزی که من خیلی در آن دوره دوست
داشتم حلقه زدن شبانه به دور مرحوم مادرمان بود که قصه گویی خوش بیان و
داستان گویی باذوق بود. چنان قصه را با فصاحت و بلاغت و آرام و وقار تعریف
می کرد که ما خواهرها و برادرها کنارش میخکوب می شدیم. این قصه های مادرم
را بیشتر دوست می داشتم که ماهرانه در ذهن و گوشمان جا می انداخت که من
هنوز هم آن ها را از بَرم:
هفت کور.
خاله سوسکَک تیرتیر گوشِک.
مَمّد تنبل.
نصف کاله کینگ.
مرحوم پدرم نیز گهگاهی قصه می گفت اما نه به حوصله و نظم مادرم. بیشتر چیستان می گفت: مثل قصۀ:
شال و طلا (=خروس)
و چیستان هایی مانند:
آن چیه؟ سرتنگ، بِن اِلا، میان خرتب کلاه.. بلینگ بلینگ بلینگ.
آن چیه؟ حوشتک حوشتک تا درِ تِک.
آن چیه؟ شاه جِمه بی دره.
مادرم
البته برای ما در ماه محرّم شعر و نوحه و مرثیه هم زمزمه می کرد. شاید بیش
از هزار بیت شعر با مضامین متعدّد (محلی و آئینی) از حفظ بود. چندین سینه
زنی بلد بود. چندین مصیبت دشت کربلا را با حُزن می خواند... روحش شاد.
نمی دانم چرا امروزه روز برخی از
مادرها نه تنها یک قصه هم بلد نیستند بگویند؛ بلکه غرق در تلگرام اند و
مزخرف ترین چیزها را به این و آن می فرستند و فقط جیب گشادِ سهام داران پشت
صحنۀ مخابرات و اینترنت را پُر می کنند که معلومه امتیازش از کیاست و
چگونه خصوصی سازی (= اختصاصی سازی) شده اند.
حیف حیف که زمانه، وارونه شده و من
بشدّت رنج و عذاب می برم وقتی جامعه ی ایران را این گونه آسیب دیده، می
بینم. تله ای که آن روسی مشکوک و اسرائیل غاصب برای تغییر تفکر و فرهنگ
ایران و فروپاشی خانواده های ایرانی پهن کرده اند. ادامه تا بعد...