آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت 12

پست 12 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در آن خونۀ مان که مکتبخانۀ پدر و مادرم نیز بود، من هم نزدشان درس می خواندم. درس عمّ جزء. (یعنی جزء سی ام قرآن، که با سورۀ نباء که با آیۀ «عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ» آغاز می شود).

شاید بیش از 150 نفر در آن مکتبخانه حضور داشتند. البته دخترها به صورت مجزّا و حضور خصوصی در صبح و بیشتر عصرها نزد مادرم تعلیم می گرفتند

مکتبخانه مثل یک دبستان اداره می شد. حضور و غیاب می شد. زنگ تفریح می خورد. مُبصر و ناظم داشت. ساعت خاصی برای رفتن در رودخانه ی زیر خونه ی مان _رَف بِن کبل آخوند_ برای گرفتن وضو جهت اقامه ی نماز ظهر و عصر داشت.

حتی بخوبی یادم مانده که مرحوم پدرم از دانش آموزان می خواست بعد از گرفتن وضو، هر نفر یک سنگ نیز از کف رودخانه برای دیوار حیاط خونه ی مان بیاورد.

در مکتبخانۀ پدرم حتی نیز فلک و کُتک و ترکۀ ی انار و حلق آویز به سقف برای تنیه  و ماشه دار و سازه کتینگ داشت.

من یک بار حسابی توسط پدرم فلک شدم. دوتا پایم را به فلک بستند دو نفر محکم دو سرش را داشتند و پدرم با شیش و شلپت _ترکه_ حسابی و محکم می نواخت.

فلک ابزاری ساده بود. یعنی یک چوب که دو سرش طناب بسته می شد و موقع فلک کردن، به دورِ دو تا پای فرد بسته می شد و دو نفر هم دو سمت آن را محکم می گرفتند و فرد را بر زمین می خواباندند و پدرم با خشم و اخم کف هر دو پا را چندین بار با ترکه یا ماشه دار و یا سازه کتینگ _دسته ی جارو_ می زد.



آن زمان ها عمّ جزء در خانۀ همۀ دارابکلایی بود



این عکس صحنه ای از فلک شدن است

نظرات 1 + ارسال نظر
پارت چاپ 4 شهریور 1395 ساعت 11:37 http://partchap.com

در وب لاگ شهروند دارابکلا مطالب مفیدی وجوداشت... خوشحال میشم شما هم از سایت ما دیدن کنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد