آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 44


به قلم دامنه


به نام خدا. آثار دامنه. پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 44. نکاتی که در این یادداشتم در سال 1387 از خاطرات هاشمی رفسنجانی فرقۀ بهائی ها نوشته بودم، جالب توجه است:

  • این تصمیمات در بارۀ بهائی ها در جلسۀ شورای جامعۀ روحانیت مبارز اخذ شد.
  • اسم بهائی ها را در اسناد رسمی نیاوریم.
  • جای مذهب را در ستون مربوط [اسناد رسمی] خالی بگذارند.
  • به بهائی ها حق استفاده از مواهب معمولی زندگی اجتماعی را بدهیم.
  • به کارهای دولتی و سِمت های مهم دیگر وارد نشوند.
  • اگر می خواهند به خارج از کشور بروند اجازۀ رفتن بدهیم.

این نکات در یادداشت های روزانۀ مطالعاتی دامنه در عکس زیر (در 3 تیر 1387) ثبت شده بود از ص 157 کتاب خاطرات سال 1366 مرحوم هاشمی رفسنجانی.

من در این پست به جوانان تأکید می کنم فقط با مطالعات کتاب، به رشد و بالندگی می رسید و بزرگ می شوید. قدر لحظه لحظه های زندگی جوانی خود را بدانید و خود را پرورش دهید و با خواندن ها و تفکرورزیدن ها، بر مساحتِ ساحت وجودی خویش بیفزایید. تمام.



یادداشت های خطی دامنه از کتاب «خاطرات سال 1366» مرحوم آیة الله اکبر هاشمی رفسنجانی، خاطرۀ روز 2 تیر 1366 که در بارۀ بهائی هاست


(دامنه دارابکلا)

آنچه بر من گذشت 21

پست 21 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، این ناگفته ها را بازگو می کنم:

1- در این ایام _یعنی سال 1354 و 1355 که من دبستان را طی می کردم، یکی دو سه بار، مأمورین ساواک در پوشش دلسوزی و نام های مستعاری به اتاق مرحوم پدرم، آمده بودند (من خودم نشسته بودم) و به ایشان گفتند ما دوستان پسرت هستیم و می خواهیم کمکش! کنیم تا در دورۀ فرار از دست رژیم شاه، کمبودی نداشته باشد.

پدرم یک جمله را بارها به ساواکی ها و رئیس پاسگاه می گفت: من هیچ اطلاعی از پسرم شیخ طالب ندارم. از پاسگاه دارابکلا، خیلی ها، خصوصاً درجه دار استوار یا گروهبان سعیدفر بارها و بارها به دمِ منزل مان می آمدند تا آدرسی و نشانه ای را از این ماجرا کسب کنند و گزارش به مافوق بدهند؛ که پدرم اظهار بی اطلاعی محض می کردند با آن که کم و بیش از محل اختفایش مطلع بودند.

من در دامنه، بین اواخر سال های 1392 تا سال اواخر سال 1393 این قضایای دستگیری و و زندانی و دورۀ فرار و مسائل بعد از پیروزی انقلاب تا سال 1364 را، در بیش از 99 مصاحبه ی مستقیم، با عنوان «زندگی پرماجرا» در دامنه پست کرده بودم و بازتاب وسیع و مناسب و خواهنده و خواننده های فراوان و متفاوتی نیز داشت.

2- در آن زمان دبستانم، جوّ ضددینی از سوی برخی مدیران آموزش و پرورش _که تحت نفوذ فرح دیبا همسر سوم شاه (=نزدیک به لائیک) بودند_ حاکم بود. بطوری که جاسوس می گذاشتند اگر شب، کسی از دانش آموزان به عزاداری محرم تکیه یا مراسم مذهبی و نماز جماعت مسجد رفت، اسم نویسی کنند. و جاسوس های مدرسه هم از ترس، نام نویسی می کردند و گزارش می دادند و سرِ صبحگاه، اسامی را می خواندند و بیرون می کشیدند و با ترکه ی انار (=شیش و شلپت) می زدند. جاسوس ها _که شاید مرا خودمونی فرض می کردند_ هیچ وقت اسم مرا ننوشته بودند! با این که همیشه به تکیه و مسجد می رفتم. این هم از شانس من.

3- بدترین و کثیف ترین مکان دبستان، توالت (=دستشویی، مُستراح. و مُستراح یعنی جایی برای راحت شدن و خلاصی یافتن از تنگ و تاش) بود. که بوی تعفّن آن آدم را به نفرت از دستشوئی رفتن می کرد. بگذرم که اساساً از بوی زخمِ عفونت و چرکِ مونده و دُمَل بازشده و کورکِ خونمِردشده ی کثیف، بسیار بسیار بدم می آد و از غذا و خوراک حتی می افتم. از کودکی این گونه بار آمدم.

4- یک زشتی دیگری هم داشت آن روزگار ما. تا خرداد ماه، نیمه می شد و کارنامه ها داده؛ و دبستان می رفت به تعطیلات تابستانه، این سنگ بود و شیشه و مدرسه. همۀ شیشه های در و پنجره ی مدرسه را می شکستند برخی بی نزاکت ها. که من واقعاً از این کارهای آنها از همان نوجوانی نفرت داشتم و از مرتکبین آن منزجر بودم و کاری هم نمی شد کرد، چون این جوری بارآمده بودند و حتی برخی این گونه هم ماندند.

5- یک بهائی که ناظم و یا خدماتی دبستان بود هم گویا داشتیم، که اسمش را برای حفظ حیثیت نمی آورم.

6- همان ایام که مختلط بودیم با دخترها در کلاس و دبستان، بیشتر دخترها ایام ماه رمضان روزه می گرفتند اما پسرها کمتر رغبت به این امر داشتند و یواشکی می خوردند.

7- معلمانی ویژه داشتیم که وصف شان را در یک جمله می گویم با این حافظه ی اندکم:

مهربانی نیشابوری: مُخ ریاضی بود. مختاری: بسیار تندخو بود.

حسینی: عصبی و عاشق شده بود.

حسین ساروزه رستمی: مدیر بود و خیلی متدین و آرام می نمود.

مهوَش: بی حجاب و بدلباس و بی سواد بود.

گرامیان: محبوب ترین معلم و ریاضی دان و شعردوست بود.

اکبریان: دو گوشِ دانش آموزها را می گرفت برای تنبیه بلند می کرد می زد به تخته سیاه (=بلک بُرد!!) و خودش هم از عصبیت و لج کَف می کرد.

عمادیان: خودش برخی از درس ها را بلد نبود و بسیار عصبی بود ولی با بچه ها فوتبال می کرد و صمیمی بود.

شیخی: بسیار تکالیف و مفاهیم می داد. نیز برچسب شاه را بر کُتش نصب می کرد.

بگذرم و همین مقدار کافی ست و بقیه ی معلمان تخفیف.

8- مراسم صبحگاه بسیار با دیسیپلینی برگزار می شد. هر صبح باید با متن نیایش مکتوب مصوّب، شاه را دعا می کردیم و پرچم را از میلۀ بسیار بلندش بالا می بردیم و به اهتزاز درمی آوردیم. دو سالی من مُجری مراسم و متصدّی خواندنِ نیاش و دعا برای شاه! بودم. صبحگاه و گاهی حضور و غیاب در مراسم و نام بردن نامِ خاطیان و تنبلان و کِره کفان (=افراد دعوایی و لجوج و شرور) چنان وحشتناک و جدّی جدّی برگزار می شد که گویی در پادگان سلطنت آباد تهران ردیف شدیم و داریم نظام جمع تمرین می کنیم تا به ممارستِ رژه رفتن نائل گردیم!

9- یادم است دو سه نفری بودند که اسمشان را نمی آورم، از بس با آنان خشونت می شد در دبستان، یک شب مخفیانه به حیاط دبستان وارد می شوند و دمِ در دفتر مدیر و برخی از کلاس ها، ادرار و مدفوع می کنند و آن صبح دبستان غوغا شده بود و چیزی شبیه اُردوگاه و بزن و بکوب ها.

10- برای سه چیز دبستان خیلی قشنگ و جاذب بود: تورِ والیبال. جیرۀ خوراکی دولتی. غذاها و میوه هایی که دوستان در کیف شان می گذاشتند و می آوردند علی الخصوص شامی و کوکو سبزی و پنیرِ پیاز و نعنازدۀ پسرعمه ام آق باقر شفیعی که عمه جونم آن را مهیّا و لابلا و گرملا می نمود. خدا رحمتش کناد.



دامنه. سال 1355. داخل دبستان دولتی دارابکلا



دفتر ریاضی کلاس چهارم. 1354. عکاس: دامنه از بایگانی اسناد شخصی ام



دفتر ریاضی ام سال 1354. در دبستان دولتی روستای دارابکلا

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 43


پست 4539


آثار دامنه

پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 43



یادداشت های خطی دامنه در جبهه در مورد بزرگترین ارتش های جهان و آمار تلفات جنگ های عمدۀ جهان. از کتاب «جنگ های جهان» سال 1364


(دامنه دارابکلا)

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 42


پست 4522


آثار دامنه

پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 42



یادداشت های خطی مطالعاتی سال 1387 دامنه از کتاب «تاریخ جامع بهائیت» بهرام افراسیابی


(دامنه دارابکلا)

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 41


پست 4212


آثار دامنه


پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 41



یادداشت های خطی مطالعاتی سال 1387 دامنه از کتاب «قرآن شناسی» مرحوم محمدمهدی فولادوند


(دامنه دارابکلا)

آنچه بر من گذشت 20

پست 20 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. قسمت بیستم. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، باید سه نکتۀ دیگر را بازگو کنم که نحوه و چگونگی دوست شدن با چهار دوست قدیمی ام است:

یکی این که در دبستان برای نخستیم بار با جیرۀ غذایی که به دانش آموزان می دادند، آشنا شدیم. کالاهایی که در عمرمان هنوز آن را ندیده بودیم. مانند: موز، پنیر زرد هلندی، سیب سرخ لبنانی و سیب زرد فرانسوی، انگورهای وارداتی، کیک و ... . که میان زنگ های دوم و سوم به ما می دادند. که من گاه، آن را برای مرحوم مادرم _که مریض احوال بود_ به خانه می بردم.

چون مرحوم پدرم در آن ایام، از صبح تا غروب به منزل مرحومه عمه ام (حاجیه رضیه) می رفت و در دعانویسی کمک کارِ مرحوم حاج آقا علی شفیعی می شد، و پسرعمه ام آق باقر، هم سنّ و سالم بود و آق صادق نزدیک به هم سن و سالی مان، من هم با انگیزه و شوق در ساعات غیرمدرسه و تابستان ها در خونه ی عمه ام سیدمحله ی دارابکلا، حاضر می شدم و هم بازی می کردیم و هم کمک کار می شدم.

همین موجب شد تا با آن محیط و بچه های آن کوچه و محلّه ی سیدمله آشنا و بعضاً مأنوس گردم. مانند: آق باقر، سیدعسکری شفیعی (که همیشه با هم به انبوه مهمانانی که برای دعا، به خانه ی عمه ام می آمدند، در پذیرایی ناهار و صبحانه و چای شرکت داشتیم و مددرسان عمه ی مان بودیم)، سیدعلی اصغر (که اغلب آنجا می آمد و همبازی شده بودیم و ناهار می خوردیم) و دیگران. (عکس زیر نمونه ای از آن روزگارمان است.

در همین سال ها (منتهی به 55 و 56) روانشاد یوسف رزاقی هم، که اغلب در شهر نکا  پیش عمویش زندگی و کار می کرد، به دارابکلا بازگشت و با او هم، در محیط حیاط وسیع منزلشان که محل بازی محله ی ما در حموم پیش بود، آشنا و کم کم رفیق شدم.

اینجا لازم است بگویم که روانشاد یوسف از خاندان مرحوم حاج محمدعلی ده صوفیانی (پدر مرحوم حسینعلی رزاقی؛ پدر یوسف) است. که در محلۀ مان، مشهور بود به دائی ممدلی.

او که از «ده صوفیان» استان سمنان (نزدیک فولادمحله و شهمیرزاد) به دارابکلا کوچ کرده بود، مردی مؤمن، سخی و دایم الذّکر و مهربان بود. بطوری که ما همیشه او را می دیدیم که در حین راه رفتن از کوچه ها، نمازمستحبی می خوانَد. خدا هر سه را غریق رحمت و مغفرت کناد.



این عکس از آلبوم شخصی ام، مربوط است به همان سالها. سال 1354. از راست: سید علی اصغر شفیعی دارابی. سید عسکری شفیعی دارابی. آق باقر شفیعی دارابی (پسرعمه ام) و نشسته: دامنه. حیاط منزل مرحوم سید اسدالله شفیعی دارابی (پدرشهید سیدجواد شفیعی. سید ملۀ دارابکلا. به گمانم عکاس: شهید حجة الاسلام سیدجواد باشد با دوربین خودکار آق باقر

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 40


پست 4491


آثار دامنه

پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 40



یادداشت های خطی مطالعاتی متمرکز سال 1387 دامنه از تفسیر المیزان


(دامنه دارابکلا)

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 39


پست 4393


آثار دامنه


پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 39


      


تصویر برگه های از متن کتاب «سیاست غرب در قرون جدید»



دامنه این کتاب «سیاست غرب در قرون جدید» را در سال 1378 در مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی قم در واحد تدوین اندیشۀ سیاسی اسلام _بخش غرب شناسی_نوشته است و در آن مرکز، در مجموعۀ اندیشه های سیاسی غرب به چاپ رسید



دامنه. قم. منزل. 11 دی 1395. عکاس: عادل


(دامنه دارابکلا)

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 38


پست 4376


آثار دامنه


پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 38


      


تصویر برگه های دستنویس «اندیشۀ سیاسی غرب»



دامنه این کتاب «اندیشۀ سیاسی غرب» را در سال 1379 در مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی قم در واحد تدوین اندیشۀ سیاسی اسلام _بخش غرب شناسی_نوشته است و در آن مرکز، در مجموعۀ اندیشه های سیاسی غرب به چاپ رسید


(دامنه دارابکلا)

آثار علمی، پژوهشی، مقالات و یادداشت های دامنه 37


پست 4361


آثار دامنه


پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 37


      


تصویر برگه های از کتاب «فلسفۀ سیاسی شهید مطهری»



دامنه این کتاب «فلسفۀ سیاسی شهید مطهری» را در سال 1377 در مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی قم در واحد تدوین اندیشۀ سیاسی اسلام نوشته است و در آن مرکز، در مجموعۀ اندیشه های سیاسی عالمان شیعه به چاپ رسید


(دامنه دارابکلا)