آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت 14

پست 14 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. کمی که مکتب خانه خواندم خونه ی مان جابجا شد و به سنِّ مدرسه رفتن و شلوغ تر شدن نزدیک شدم و چون دبستان دولتی دارابکلا پیش خونۀ مان بود با همبازی هایم می رفتیم سرَک می کشیدم و حتی بر پشت بام حلبی اش سنگ می انداختیم و فرار می کردیم.

هم عشق مدرسه رفتن داشتیم و هم می ترسیدیم؛ چون خیلی شنیده و نیز از روی دیوار مدرسه بارها دیده بودیم معلمان، دانش آموزان را با شیش و شلپت _ترکه ی انار و درختِ بِه و لَرگ_ تا سرحدّ مرگ می زدند که بگذرم من.

صبح زودِ یک روز سرد پائیزی که کلوش _کفش لاستیکی_ پاره پوره پایم بود، دیدم مادرِشهید ابراهیم عباسیان _همسایۀ مان_ دست پسرش حمیدرضا را _که دوست و همبازی من بود و هنوز هم آن محبت و عُلقه میان مان باقی و برقرار ماند_ گرفت و داره می بره مدرسه. من هم به خیال خامم که می توانم با او به مدرسه بروم پشت سرش با همان لباس و کلوشم راه افتادم و گپ زنان با حمیدرضا، به دمِ در دبستان رفتم ولی بور و خیط! شدم.

هم اساساً نمی دانستم که مدرسه رفتن به این سادگی و با والدۀ دیگری بدون ثبت نام قبلی نیست! و هم بعدها فهمیدم که من چون از حمیدرضا عباسیان شش ماه کوچکترم باید یک سال دیگر صبر می کردم. بگذرم که قضایای این خاطره ی بر یاد مانده ی من زیاده زیاد.

دامنه. سال 1349_1350، کلاس یک دبستان دولتی روستای دارابکلا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد