آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت 24

پست 24 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، به بقیۀ مسائل مدرسۀ راهنمایی ابن سینای سورک می پردازم:

آن سال ها در سورک بر ما چه می گذشت؟ آن سال ها در سورک که هر روز مسیر رفت و برگشت مان به مدرسۀ راهنمایی ابن سینای سورک در انتهای محل بود، چند چیز برای من مهم، ملموس و پرجاذبه می نمود که گفتن آن برای جامعه شناختی مردم دو روستای همسایه مفید است، دو روستایی که قدیمی های آن هنوز با هم دوست هستند و جدیدهای آن هم، با هم مراورده دارند.

در این روستا، آن زمان که ما درس می خواندیم، نشانه هایی وجود داشت که علامت رشد و برتری از روستاهای مجاور بود. مغازه هایی همچون شیشه بری، نانوایی های لواشی و بربری، شیرینی پزی، دوچرخه سازی، بانک، ماشین های سواری فراوان، سلمانی، درمانگاه مجهّز و شیک، قهوه خانه های زیاد، سبزی فروشی، دو سه تا تکیه و مسجد، قصابی، موتورهای زیاد، سبزی فروشی، حمام عمومی تقریباً شیک، ورزشکاران متعدّد، تحصیلکردگانی که به مرتبۀ پزشکی و مهندسی و بانکداری رسیده بودند و جوانان زیادی که آن زمان موتورسوار بودند و بیا برو داشتند و برخی هم دعوایی بودند و می گفتند قمه و چاقو و خرزنجیر به جیب دارند. حتی پدر و مادرهای ما دارابکلایی ها، همیشه هشدار می دادند مراقب باشید که در این روستا شراب فروشی و آبجو فروشی هم در برِ جاده دارد. بگذرم.

از جمله چیزهای دیگری که در آن محیط برای من تازگی و نمود داشت این بود که سورکی ها به ما دارابکلایی ها هیچگاه به دیدۀ تحقیر نمی نگریستند و خیلی ها شائق بودند اغلب با دارابکلایی ها دوست شوند تا با بقیه ی دانش آموزان روستاهای مجاور.

این نشان می داد دارابکلا در همان زمان نزد آنان از وجاهت و ارزش خاصی برخوردار بود. من خود با چند سورکی که همگی به من علاقه و محبت وافری داشتند، در همان محیط مدرسه، دوست صمیمی شده بودم و هنوز نیز آن دوستی ها باقی مانده است.

خیلی از دارابکلایی ها را می شناسم که با سورکی ها دوست شدند و هنوز نیز آن دوستی ها برقرار مانده است. این متغیّر کلیدی، نشان می دهد اساساً اگر دو انسان سورکی و دارابکلایی همدیگر را خوب درک کنند، مشترکات زیادی در همدیگر می بینند. و همین عُلقه موجب شده است همواره میان تحصیلکرده های دارابکلا و سورک نوعی رابطۀ گرم حکفرما باشد.

البته نادیده نمی گیرم که اندک شرورانی هم بودند که چاقوکشی می کردند و زورگیری داشتند. ولی آنچنان جُربُزه ای نداشتند که با دارابکلایی ها چنین رفتاری بکنند. به نظرم سه علت داشت:

یکی آن که آنان اساساً گرایش و تمایل طبعی و اشتیاقی به دوستی با  دارابکلایی ها داشتند.

دیگر آن که ما دانش آموزان دارابکلایی چون نسبت به بقیۀ روستاهای اطراف و اکناف از انسجام و تعداد بیشتری برخوردار بودند، آنان می ترسیدند به دارابکلایی ها تعرّض و بی احترامی بکنند؛ ضمن آن که تأکید می کنم آنان طبعاً با دارابکلایی ها انیس و صمیمی می بودند. و این ناشی از فرهنگ مذهبی و اخلاقی دارابکلایی ها بود که در منطقه به دارالمؤمنین مشهور بوده و هست.

سوم این که خود دارابکلایی ها هم دوست داشتند بیشتر با سورکی ها و لالیمی ها دوست باشند تا با بقیۀ دانش آموزان روستاها. زیرا سورکی ها نوعی جذبه و فرهنگ دیگرپذیری داشتند و این ناشی را رشدیافتگی آنجا به طور نسبی بود و لالیمی هم بشدّت عاطفی بودند.

من تقریباً یقین و باور دارم که بزرگان و پدر و مادرهای دانش آموزان سورک، به بچه های شان سفارش می کردند هوای دارابکلایی ها را داشته باشند و به آنها احترام بگذارند. هم به دلیل رفاقت هایی که میان مردم این روستا در طول تاریخ وجود داشت و هم به احترام وجود علما و روحانیت و فضای مذهبی دارابکلا، خصوصاً رعایت حفظ شأن و مقام مرحوم آقا آیة الله دارابکلایی که عالم مورد وثوق منطقه بود و نزد همگان از احترام خاصی برخوردار.



دامنه. سال 1357. عکاسی سورک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد