پست 33 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت» به کشته شدن یک همکلاسی در زیر بُلدوزر می پردازم:
به گمانم سال 56 و 57 بود. تازه داشتند جادۀ دارابکلا را تعریض می کردند. بین سربالایی پاسگاه تا پیچ گلچین. تا پاسی از شب بُلدوزر به رانندگی تُرکی به اسم «عارف» به کندن و خاک برداری مشغول بود. مردم محل هم، دسته دسته می آمدند نگاه می کردند. بُلدوزر به تپّۀ روبروی خونۀ محمد مهاجر رسیده بود. عبور دوم پایین محله، کوچه ی پشت درمانگاه. این همکلاسی ما که من اسمش را فراموش کردم (به نظرم با آق محمد نکایی و ایل و تبارشان نسبت داشت) بالای تپه در یک متری بُلدوزر، داشت تماشا می کرد و حتی من یک لحظه دیدمش که داشت نون هم می خورد. ناگهان سُر خورد، یا خاک ریزش کرد و یا نمی دانم به چه علتی بود، رفت زیر چرخ های آهنی تیغه دار بُلدوزر و در دَم لِه شد و مُرد. فضای وحشتناکی در آن ساعت شب ایجاد شد.
آن سال این رخداد هولناک که با چشمم دیده بودم، بر من بسیار حادثه ای دلخراش بود و تا مدت ها از بُلدوزر می ترسیدم. یاد او را گرامی می دارم و خواستم بگویم که روستا در حالی که در حال نوسازی بود، این اتقاق شُوم رخ داده بود و ما دانش آموزان نوجوان را به کُما و هراس برده بود.
دامنه. سال 1357. مکان عکس سبزمیدان ساری
بلدوزر