آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت

زندگینامه‌ی من ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

آنچه بر من گذشت 18

پست 18 : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. داشتم از دورۀ دبستان می گفتم. یادم است وقتی دزدان پنچه ی طلای امام زاده علی اکبر اوسا را دستگیر کرده بودند، ما داخل حیاط دبستان بودیم. جیپ پرده ای ژاندارمری را از لای نرده های دیوار دیدیم و چند نفر دنبالش کردیم، دیدیدم دزدان را بردند خونه ی مرحوم حاج آقا مهدی دباغیان رئیس خانۀ انصاف دارابکلا (کوچه ی نانوایی سید میرمیرعلی).

ما از پشت پرده ی ماشین جیپ، به پشت دزدها مشت می زدیم تا تنفُّر خودمان را از این دزدی کثیف و دستبُرد به کیان دینی اعلان کرده باشیم. بگذرم.

من در دبستان مُبصر کلاس های پایین تر بودم. نیز معتمد معلمان و رئیس دبستان و ناظم. دعای صبحگاه را هم من می خواندم. در آن شاه را باید دعا می کردیم که منزل پرسیدم که گناه نداره من شاه را در دعای صبحگاه دعا می کنم؟ گفتند: در درون، نیّتت نفرین باشد و برگزار کن.

بازیگوش هم بودم اما در درس کم نمی آوردم. رفیق و همبازی هم زیاد داشتم که از چهار محلّه ی دارابکلا بودند که در یک قسمت دیگر به این می پردازم.

یک روز سال 1354 که مُبصر کلاس های پایین تر بودم بر روی عکس شاه در کتاب فارسی دوم دبستان، دو تا شاخ کشیدم و مسخره اش کردم و زیرش نوشتم: شاه، خر است. همه ی آموزگاران باخبر شدند اما کسی لو نداد که من کشیدم. تا جایی که یادم است به گمانم روی کتاب سید اسحاق شفیعی بود برادر جناب حجة السلام والسملمین شفیعی مازندارنی. سید اسحاق هم لب به زبان نگشود و بلاخره از خطر نجات بافتیم... .



دامنه. سال 1354. داخل دبستان دولتی دارابکلا



ماشین جیپ که ژاندارمری از اینها زیاد داشت و در شهر و روستا گشت می داد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد